یـا هادی المضلمـین

«فبشر عباد الذین یستعمون القول فیبعون احسنـه»

خدایـا با اینکه خسته ام از نوشتن های بی ثمر، کتاب اموزش شکع ی دوباره دست بـه قلم مـی شوم که تا مطالبی را روی کاغذ بیـاورم، حداقل ثمرش این هست که اندکی از آلام روحی ام کاسته مـی شود. 

بارالها، قرآن بر سر سفره عقد، که تا کی؟ قرآن بر سر مسافر، که تا کی؟ قرآن درون گورستان، که تا کی؟ قرآن درون نمایشگاه، که تا کی؟ بعد قرآن درون زندگی، از کی؟

از آنجایی کـه یکی از دغدغه های مسئولین و مردم انقلابی ما موضوع تهاجم فرهنگی است، و این موضوع و نگرانی بـه حق هم مـی باشد. کتاب اموزش شکع ی اما اگر روح معارف قرآن و کلام معصومـین علیـهم السلام درون جان مردم ریشـه دوانیده شود، هیچگونـه تهاجمـی حتی از نوع فرهنگی هم نمـی تواند تزلزلی درون آنـها بـه وجود آورد و مانند نخل های استوار بم بعد از آن لرزش مـهیب همچنان استوار مـی مانند. کتاب اموزش شکع ی همـه ما مـی دانیم «قرآن» یک معجزه «فرهنگی» هست برای تمامـی اعصار و زمان ها با انتقال مضامـین والای اخلاقی درون غالب داستان و «قصص» بنده هم با تأسی بـه این روش بـه نقل داستان و حکایتی مـی پردازم امـید آنکه مفید واقع شود. انشاءالله

«و اما حکایت»

«در دوران نوجوانی اش گاهی اوقات دور از چشم پدر، ترانـه های موسیقی را شنیده و به حافظه اش سپرده و در غیبت معلمـین به منظور بچه های کلاس اجرا مـی نمود و مورد استقبال آنـها قرار مـی گرفت. که تا اینکه سال 57 انقلاب اسلامـی بـه پیروزی رسید و او سر کلاس «پرورشی» کـه به تازگی بـه کلاس های درس اش اضافه شده بود، با آیـه ای کـه در ابتدا آمده «فبشر عباد الذین یستمعون القول و فیتبعون احسنـه» آشنا شده و تنـها توشـه اش از دوران تحصیل شده، ازدواج نمود. با شنیدن این آیـه شریفه دانـه ای از نور درون قلبش کاشته شد و ذائقه شنوایی او از شنیدن ترانـه های موسیقی بـه شنیدن تلاوت قرآن و کلام معصومـین علیـهم السلام تغییر کرده و نسبت بـه این موضوع اهتمام مـی ورزید. 

در سال 72 یکی از خانم های همسایـه از او خواست بـه او و یکی دو نفر دیگر از همسایـه ها قرآن بیـاموزد، او کـه قرائت قرآن را تجربی و از طریق شنیداری آموخته بود این امر را نمـی پذیرفت. لکن دست تقدیر الهی او را کـه بیش از همـه محتاج تربیت قرآنی بود بـه آموزش قرآن هدایت نمود و به اصطلاح «معلم قرآن» شدم و آنچه را کـه طی سال ها از طریق صدا و سیما و منابر و مساجد از «اهل علم» شنیده بودم بـه دیگران انتقال مـی دادم، این موضوع درون زوایـای زندگی من تأثیرگذار شده بود و مرا مورد خطاب این آیـه قرار مـی داد، «لم تقولون ما لا تفعلون»

مگر نـه اینکه حج زندگی است، و صدیقه طاهری علیـها السلام مـی فرماید: کتاب اموزش شکع ی «و خداوند حج را به منظور برپایی و استواری دین قرار داد.» و مگر نـه اینکه حج تمام مـی شود با لقاء و ملاقات امام علیـه السلام. بعد اگر جامعه اسلامـی ما روح حج را درون زندگی خود پیـاده کنند، بـه وصال آن یـار سفر کرده و یوسف گمگشته خواهند رسید، و الا درون غیر اینصورت انتظار فرج «موعود»، «مصلح جهانی» «منجی بشریت»، جز ادعایی کذب چه معنایی خواهد داشت؟

ی افغان کـه اغلب اوقات به منظور تهیـه «یخ» مصرفی روزانـه خود و کمک هایی دیگر بـه درب منزل ما مراجعه مـی کرد. روزی طلب فرش نمود. بنده این قضیـه را پی گیری نموده و متوجه شدم سطح خانـه آنـها تنـها از یک قطعه فرش کمتر از یک متر مربع کـه نخ نما شده و قطعاتی موکت کهنـه پوشیده شده با همسر و فرزندانم موضوع را درون مـیان گذاشته با خانواده ام با استدلال بـه آیـه شریفه «ان الله اشتری من المۆمنین بانفسهم و اموالهم بان لهم الجنـه» و آیـه شریفه «لن تنالو البر حتی تنفقوا مما تحبون» و اینکه قرآن مـی فرماید «ولا تیممو الخبیث» آنـها راضی شدند و همکاری نمودند که تا فرش اتاق پذیرایی خود را کـه بهترین بود بـه این خانواده تقدیم نمائیم، او کـه همواره سوز اصلاح داشت شکع وجودش ذوب مـی شد که تا اینکه اطرافیـان متوجه شدند. 

در روز دوشنبه نوزدهم تیر ماه سال 1374 با همراهانش وارد اتاق آقای دکتر طریقتی، استاد روانپزشکی دانشگاه تهران شدند. آقای دکتر کـه با چهره رنگ پریده، چشمان گود افتاده از فرط بی خوابی و گونـه هایی برآمده از فرط لاغری او مواجه شد. پرسید چیـه؟ چه خبره؟ برادرش کـه همراه او بود زیرگفت: «مذهبی ی»، القصه اینکه بعد از مدتی با طی مسافت خیـابان های منتهی بـه بیمارستان روانپزشکی «مـیمنت» با شاخه گلی خوشبو و ناآشنا درون دست کـه دلش مـی خواست بوی خوش آن بـه همـه مردم برسد، به منظور اولین بار درون بیمارستان بستری شد. 

زمانی کـه برای هفتمـین بار درون بهمن ماه 1387 این تجربه تکرار شد بـه جهت دل نوشته ی بود کـه آن را اظهار نموده بود.  بـه این مضمون:

«بسم رب الشـهداء و الصدیقین»

«روح منی خمـینی»، «بت شکنی خمـینی» این غریو فریـادی بود کـه در آن سال ها از حلقوم خیلی ها و من هم کـه در اوج نوجوانی و شور بودم شنیده مـی شد، ولی امروز بعد از گذشت سی سال از آن واقعه با شکوه کـه حیـات معنوی خود را مرهون دم مسیحایی آن پیر فرزانـه و خون شـهیدان بزرگوار مـی بینم از اعماق وجود فریـاد مـی . راستی چه شد؟ کـه آنگونـه شد. جمـهوری اسلامـی، آری حکومت خودکامان، هرگز

و چه شده هست که اینگونـه شده است؟ شاید شعارهایمان بـه این صورت درآمده است:

کمک بـه زن جوان زیر آوار مانده زلزله بم، آری

کمک بـه زن های جوان آشیـان ویران شده حوادث روزگار، هرگز

اشک و اندوه به منظور جوانان قربانی خوابگاه، آری

اندوه و تأسف به منظور جوانانی کـه وقتی پاسخ مثبتی بـه نیـاز طبیعی خود نمـی بینند و قربانی مـی شوند، هرگز گذشتن از آداب و رسوم و دفن دسته جمعی قربانیـان زلزله به منظور حفظ بهداشت محیط زیست، آری

گذشتن از آداب و رسوم به منظور ازدواج جوانان و حفظ بهداشت و عفت عمومـی جامعه و سلامت روانی آنـها، هرگز سفر بـه عتبات، زیـارت عاشورا، عزاداری، آری

پاسخگویی بـه استنصار و یـاری طلبی او درون معاملات و تعاملات، هرگز

سفرهای مکرر عمره و تمتع، آری                                         روح حج درون زندگی، هرگز

ندبه، آری                                                                       طلب، هرگز

مگر نـه اینکه حج زندگی است، و صدیقه طاهری علیـها السلام مـی فرماید: «و خداوند حج را به منظور برپایی و استواری دین قرار داد.» و مگر نـه اینکه حج تمام مـی شود با لقاء و ملاقات امام علیـه السلام. پس اگر جامعه اسلامـی ما روح حج را درون زندگی خود پیـاده کنند، بـه وصال آن یـار سفر کرده و یوسف گمگشته خواهند رسید، و الا درون غیر اینصورت انتظار فرج «موعود»، «مصلح جهانی» «منجی بشریت»، جز ادعایی کذب چه معنایی خواهد داشت؟

قال الصادق علیـه السلام : کونوا دعاه الناس بـه غیر السنتکم

او کـه با بی بضاعتی علمـی اش همواره، سوز اصلاح داشت و در «طلب اصلاح» بود. 

از آنجایی کـه یکی از دغدغه های مسئولین و مردم انقلابی ما موضوع تهاجم فرهنگی است، و این موضوع و نگرانی بـه حق هم مـی باشد. اما اگر روح معارف قرآن و کلام معصومـین علیـهم السلام درون جان مردم ریشـه دوانیده شود، هیچگونـه تهاجمـی حتی از نوع فرهنگی هم نمـی تواند تزلزلی درون آنـها بـه وجود آورد و مانند نخل های استوار بم بعد از آن لرزش مـهیب همچنان استوار مـی مانند

برایش موقعیتی پیش آمد که تا حرفی به منظور گفتن داشته باشد. او با استناد بـه این موضوع کـه افراد چاق و یـا لاغر با پیروی از کتاب «معجزه ای به منظور چاق ها و لاغرها»، تألیف دکتر کرمانی و پیروی از برنامـه غذایی ارائه شده مناسب حال هر فردی بـه وزن متعادل مـی رسند و به اندام ها و پیکرهای مناسب و متعادل مـی رسند. و از آنجایی کـه «بنی آدم اعضای یک پیکرند»، جامعه ای نامتعادل با پیروی از کتاب «معجزه ای به منظور همـه انسان ها درون همـه زمان ها»، یعنی «قرآن کریم» و عمل بـه دستورات آن به منظور فقراء و اغنیـاء، با همسران و بی همسران، بـه تعادل رسیده، بـه همـین منظور وزن خود را از نود و سه کیلوگرم درون طول مدت یکسال بـه شصت و یک کیلوگرم رساندم که تا بتوانم این موضوع را بـه طور عملی بـه اثبات رسانده و سخنی به منظور تبلیغ قرآن داشته باشم و خود این موضوع بهانـه ای شد که تا بار دیگر درون بیمارستان روانپزشکی «مـیمنت» درون شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان سال 1384 بستری شوم و سندی دیگر درون پرونده پزشکی ام ثبت شود.  لکن گله ای نیست، چرا کـه : «عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم». 

 

و درون آبان ماه سال 88 به منظور هشتمـین بار درون بخش اعصاب و روان بیمارستان بستری شدم بـه جهت اینکه از «لیلا» زاده ام کـه سال ها پیش همسرش مرحوم شده بود و یک فرزند داشت، به منظور همسرم خواستگاری نمودم. 

و شاید نـهمـین بار هم بـه جهت نوشتن این مطالب باشد و تشخیص این موضوع بر عهده خوانندگان این مطالب مـی باشد و اما شاخه گل ناآشنا. امروز بعد از گذشت سال ها از آن روزها بوی خوش «گل مریم» برایم یـادآور خاطره آن روز است. و این شاخه گل را بـه همـه عاشقان «عدالت» تقدیم مـی کنم.  والسلام

سیده مرضیـه غفوری

1/5/91

اول رمضان المبارک 1433 




[داستانی مستند برگرفته از آیـات قرآنی | مؤسسه منتظران منجی کتاب اموزش شکع ی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 16 Jun 2018 18:22:00 +0000